کلام دقیق یا همان لطیف الکلام در علم کلام به آموزههایی از اعتقادات گفته میشود که بیشتر در حوزه انسان شناسی و جهان شناسی به بحث میپردازد. در ذیل عقاید کعبیه معرفی میگردد.
عالَم
بلخی معتقد است خداوند عالم را به سبب خصوصیتی که داشته در زمانی مناسب ایجاد کرده است به گونهای که حدوث جهان در غیر این وقت ممتنع بوده است.[1]
متکلمان عالم را به جواهر و اعراض تقسیم کردهاند. بلخی معتقد است که جواهر این عالم ممکن است مشابه یا مخالف یکدیگر باشند. او این اختلاف را ناشی از خود اجزا بیان می کرد.[2] در مقابل متکلمان امامی مذهب همه جواهر را متاجنس بیان کرده و اختلاف آنان را ناشی از اعراض میدانستند.[3]
کعبی همنظر با متکلمان امامیه، عالم را خالی از جوهر نمیدانست.[4] زیرا عالم مملو از جواهر میباشد. از این رو میتوان گفت که خلاء محال است.[5]
او بر این باور است که اگر جوهر وجود پیدا کند ناگزیر باید در مکانی باشد. هیچ جوهری بینیاز از مکان نیست. از این رو بقای جوهر به مکانش وابسته است.[6] در برابر این نظر متکلمان امامیه معتقد بودند که جوهر از این لحاظ که جوهر است نیاز به مکان ندارد بلکه جواهر در صورتی نیاز به مکان دارند که در حوزه حرکت و سکون قرار گیرند.[7] او میگفت جایز است که جوهر از تمام اعراض عاری شود به غیر از رنگ. زیرا هیچ جوهری بدون رنگ پدیدار نمیشود.[8]
عرض
به عقیده بلخی و بر خلاف برخی دیگر از معتزلیان، عرض بر جوهر عارض میشود.[9] او میگفت هیچ عرض در دو وقت باقی نمیماند. زیرا از دو صورت خارج نخواهد بود؛ یا این که بقای عرض در وقت دوم به سبب این است که ذات او مقتضی بقا است و یا به علت عاملی که در او پدید آمده است.
در صورت اول لازم میآید در حین حدوث، بقا داشته باشد و این تناقض است. در فرض دوم هم عرض محتمل عرض دیگر شده و این هم محال است. از این رو باید گفت عرض بیش از یک زمان بقا ندارد.[10]
قدرت
در سخن از عرض به قدرت نیز میتوان اشاره کرد. بلخی قدرت را امری اضافه بر جسم نمیداند و میگوید قدرت و توانایی عبارت است از همان نیرویی که در جسم وجود دارد. او معتقد است قدرت عَرَض است و عَرَض باقی نمیماند.
از این رو نمیتوان برای قدرت، بقا قائل شد.[11] او صحت و سلامتی را غیر از قدرت میداند.[12] بلخی استطاعت را قدرت بر فعل هنگام انجام دادن آن بر میشمرد[13] و صحت بدن و سلامتی از امراض و آفات را از شرایط آن بیان میکند.[14] او تکلیف عبد را از طرف خداوند در حیطه قدرتش میداند.[15]
جسم و مکان و حرکت
بلخی اختلاف اجسام و تشابه آنها را ناشی از اختلاف و تشابه خود اجسام میدانست.[16] او تجمع دو جسم در محل واحد را امکان پذیر نمیدانست و سخن از اجتماع اجسام را مجاز برمیشمرد.[17]
وی قائل به «کمون» [یعنی نهفتگی نیرویی در شئی] نبود. به عقیده او آتش در سنگ یا چوب نهفته نیست[18] و صدای اجسام را نیز ناشی از اصطکاک بین آنها میدانست.[19]
از نظر بلخی مکان چیزی است که احاطه بر شیء دارد[20] و حرکت برخاسته از جذب یا رفع اجسام است.[21] حرکت جسم جز در مکان صورت نمیپذیرد.[22] او حرکت را نیازمند رفع یا جذب اجسام دیگر میدانست[23] و حرکت قسمتی از یک جسم را منجر به حرکت کل آن جسم بیان میکرد.[24] او وقوع اجسام در هوا را بدون هیچ واسطه و تکیه گاهی امکان پذیر نمیدانست[25] و میگفت که حرکت جزء واحد، در آن واحد با دوست محال است.[26]
درباره رنگ اجسام، بلخی معتقد بوده است که قوام جواهر به رنگها است.[27]
او سیاه و سفید را رنگ خالص و ما بقی رنگها را مرکب میدانست[28] و رنگها را در کنار بوها و طعمها جایز البقا توصیف میکرد.
جزء
متکلمان معتقدند که هر جسمی از اجزا گوناگونی ایجاد شده است. آنان یکی از مباحثی که درباره جزء مطرح کردهاند این است که آیا جزء جهت دارد یا خیر؟ بلخی درباره «جزء» این نکته را یادآور میشد که جهت، زمانی در «جزء» پیدا میشود که در کنار جزئی دیگر قرار بگیرد. بدین معنا که «اجزاء» در حال انفراد منتفی از جهت و تحیّز هستند. زیرا جهات و تحبّز از امور نسبی میباشند.[29]
...ادامه مطلب در مقاله عقاید کعبیه (کلام جلیل)