دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

ابوسلمه خلال

No image
ابوسلمه خلال

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، ابوسلمه خلال، ابوسلمه، ابومسلم، وزير آل محمد، عباسيان

نویسنده : محمد رضا فرخي

یکى از برجسته‌ترین ماجراهاى تاریخ اسلام چگونگی فرو پاشی امویان و به قدرت رسیدن عباسیان است. پیدایش هر حادثه‌ای مرهون عمل‌کرد افرادی ویژه و خاص می‌باشد. از این رو این پژوهش، به معرفی یکى از بزرگ‌ترین داعیان عباسی، به نام حفص بن سلیمان مشهور به ابوسلمه خلال، که در فرایند جابجایی قدرت از امویان به عباسیان نقش به سزایی داشت، می‌پردازد.

هویت

ابوسلمه حفص بن سلیمان، مشهور به ابوسلمه خلال، از موالی بنی مسلیة،[1] اولین وزیر[2] خلافت عباسی بود که به وزیر آل‌محمد لقب گرفت و نقش به سزایی در براندازی خلافت اموی داشت.

سبب شهرت ابوسلمه به خلّال را سه وجه ذکر کرده‌اند:

اول: آن که چون خانه‌اش نزدیک محله سرکه‌ فروشان بود، و ابوسلمه همواره با ایشان نشست و برخاست مى‌کرد.

دوّم: آن که وی فروشگاه‌هایى داشت که در آن سرکه مى‌ساختند.

سوّم: آن که خلّال منسوب به: «خلّه خلال»؛ یعنى: نیام شمشیر است.[3]

ابوسلمه، فردی شوخ طبع، سخنور، ادیب، سیاستمدار، مدیر و از ثروتمندان کوفه بود، و همواره دارایى خویش را در راه داعیان بنى‌عبّاس و بر پایی دولت عباسی صرف کرد.[4] اطلاعی از جزییات زندگی وی پیش از دعوت عباسیان مشاهده نشده است. بیشترین آگاهی راجع به ارتباط وی با دعوت را کتاب «اخبار الدولة العیاسیة» ارائه می‌دهد.

ابوسلمه و دعوت عباسیان

کتب تاریخی درباره آغاز ارتباط ابوسلمه با دعوت عباسیان گزارش مختلفی ارائه داده‌اند. نام ابوسلمه در نخستین «دیوان» داعیان و پیروان دعوت عباسیان در زمان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس(بزرگ عباسیان) ثبت شده است. در این دوره از دعوت، بیشتر طرفداران عباسیّان از بنی‌مسلِیه بودند. اینان پس از سفری که به مدینه داشتند در بازگشت، به کوفه رفتند و مرکز تبلیغات خود را در محله بنومسلیه قرار دادند و کارهای خود را پنهان نگه داشتند.[5]

هم چنین گزارش شده که: سبب پیوستگى ابوسلمه به عباسیان این بود که او داماد ابوهاشم بکیر بن ماهان(داعی بزرگ عباسیان در کوفه) بود.[6]

زمانی که محمد بن علی، بکیر بن ماهان را مامور گرفتن بیعت و کمک مالی از طرفداران خود در خراسان می‌کند، وی در بازگشت به هنگام رفتن به سوی محمد بن علی جهت گزارش کار و تقدیم اموال، ابوسلمه را با خود همراه داشت.[7]

محمد بن علی هنگام مرگ، پسرش ابراهیم را به همکاری و ارتباط با بکیر بن ماهان و پس از وی با ابوسلمه سفارش کرد.[8]

ابراهیم که پس از مرگ پدرش محمد بن علی عهده دار رهبری دعوت عباسی بود، بکیر بن ماهان را به سوی خراسان فرستاد تا ضمن خبر مرگ پدرش جانشینی خود را ابلاغ کند. وی گروهی از داعیان را جهت ملاقات و اعلام فرمانبرداری از ابراهیم به سوی مکه برانگیخت. اینان وقتی به کوفه رسیدند ابوسلمه هم همراهشان به مکه رفت.[9] پس از انجام ملاقات ابراهیم همراه ابوسلمه و بکیر به سوی منزلش در «شراة» بازگشتند.[10]

زمانی که بکیر و ابوسلمه در مکّه با ابراهیم امام ملاقات کردند، ابراهیم بکیر را مأمور کرد تا جهت ابلاغ شعار عباسیان که لباس و پرچم سیاه است، به خراسان باز گردد. اما در بازگشت به کوفه بکیر به سبب بدهی که داشت زندانی شد. از این رو، بکیر سه تا پرچم سیاه به ابوسلمه داد تا یکی را به مرو و دیگری را به جرجان و سومی را به ماوراءالنهر ببرد.[11] ابوسلمه به خراسان رفت و از درگیری میان اعراب مضری و یمانی خراسان بهره برد و با پخش کردن پرچم‌های سیاه، دعوت عباسی را گسترش داد.[12] وی پس از گذشت چهارماه به کوفه بازگشت و بکیر بن ماهان را که هنوز در زندان به سر می‌برد با پرداخت بدهیش آزاد ساخت.[13]

بکیر بن ماهان که احساس کرد واپسین روزهای عمرش هست نامه‌ای به ابراهیم نوشت که ابو سلمه را جانشین خود و سرپرست داعیان گماشته است، ابراهیم به ابوسلمه نوشت و دستور داد که به کار یاران وى بپردازد[14]

البته در گزارش‌های دیگر آمده: ابوهاشم بکیر بن ماهان در زمان محمد بن علی در گذشت و او هم ابوسلمه را عهده‌دار دعوت پس از ابوهاشم کرد.[15] هم چنین براى عکرمه و حیان که عهده‌دار دعوت در خراسان بودند، نوشت که با ابوسلمه مکاتبه کنند، و از آن دو دعوت کرد که زیر نظر او با او همکارى کنند که پذیرفتند و ابوسلمه را یارى دادند و با او همراه شدند. [16]

به گزارشی ابوسلمه و گروهی از طرفداران عباسیان در زمان یوسف بن عمر ثقفی حاکم اموی عراق مدتی زندانی بودند.[17]

به هر حال پس از آنکه ابوسلمه به فرمان ابراهیم راهی خراسان شده بود از آن‌جا که وی را قبول داشتند، هدایا و خمس اموالی که طرفداران بنی عباس به وی پرداخت کرده بودند را به ابراهیم تسلیم کرد[18] و ابراهیم، به ابوسلمه فرمان داد که در کوفه بماند و سرپرستی و نظارت بر دعوت را در برخی ولایات عراق و جزیره و شام را بدو سپرد.[19]

زمانی که سپاه خراسان به فرماندهی قحطبه بن شبیب طایی، را که به سوی عراق در حرکت بود ابوسلمه آنان را راهنمایی می‌کرد.[20]

پس از آنکه یزید بن عمر (ابن هبیره)، امیر اموی عراق، برای پیکار با سپاه خراسان به خارج از کوفه حرکت کرد،[21] ابوسلمه داعیان و رسولانی نزد اعراب بدوی اطراف کوفه و بصره فرستاد و طمع ایشان را به غارت و تحصیل غنایم، بر ضد شامیان برانگیخت.[22] هنگامی که قحطبه به ابوسلمه خبر داد که از فرات گذشته وی به محمد بن خالد قسری نوشت که امروز روزی است که آرزوی آن را داشتی پس سیاه بپوش و با موالی و خاندانت قیام کنید و همانند همین پیام را به دیگر سران قبایل نوشت.[23]

محمد بن خالد در کوفه بر منبر رفت، پس از حمد و ثنای الهی مروان را از خلافت بینداخت و به خلافت خاندان رسول خدا(ص) فرا خواند، مردم جهت بیعت از یکدیگر سبقت گرفتند به گونه‌ای که منبر را شکستند و جز تعدادی اندک، همگان بیعت کردند.[24] این در حالی بود که ابوسلمه هنوز به صورت مخفی و ناشناس می‌زیست.[25] وی جریان محمد بن خالد را برای قحطبه نوشت و امر کرد که نامه‌اش را برای سپاهیان بخواند.[26]

با کشته شدن قحطبه، جانشینی فرزندش حمید،[27] ابوسلمه که هنوز مخفی بود به حمید فرمان می‌دهد که با نیکوترین، زیباترین هیات و حالت، با شمشیرهای آخته وارد کوفه شوند. در این هنگام ابوسلمه ظهور کرد و امر دعوت را آشکارا اعلان کرد. حمید تعدادی از فرماندهان که هر کدام هزار سپاهی تحت اختیار داشت، را به سوی ابوسلمه فرستاد. آنان ابوسلمه را در خانه‌اش ملاقات کردند و فرماندهان دست او را بوسیدند. سپاهیان که به یکدیگر می‌رسیدند، به فارسی می‌گفتند: «تو ابوسلمه دیدی؟» و اگر او پاسخ مثبت می‌داد، به سبب بزرگداشت ابوسلمه، او را در بر می‌گرفتند و می‌بوسیدند.[28]

اما در گزارش چنین آمده است: پس از قحطبه پسرش حسن سپاه را به کوفه رهبری کرد[29] و در آن جا سراغ ابوسلمه را گرفتند و می‌گفتند: خانه ابوسلمه وزیر آل محمد کجاست؟[30] چرا که پدرش سفارش کرده بود که: «وقتى به کوفه رسیدید وزیر امام، ابوسلمه آنجاست کار را بدو بسپارید.»[31] آنان نزد ابوسلمه رفتند که در میان مردم بنى‌سلمه بود.[32] و با هم به صحراى سبیع رفتند آنگاه خراسانی‌ها با وی بیعت کردند.[33]

ابوسلمه روز جمعه دهم محرم سال صد و سی و دو در کوفه ظهور کرد، پس از انجام مراسم تشریفات آن‌گاه که برای مردم سخنرانی کرد، بشارت پیروزی را به آنان داد، و در ادامه وعده افزایش حقوق را به سپاهیان داد. سپس ابوسلمه افرادی را به منصب‌های حکومتی گمارد.[34] وی کارگزارانی را هم برای ولایت‌ها فرستاد.[35] زمانی که فرمان کارگزاری بصره را به سفیان بن معاویه داد، وی را مامور کرد که دعوت بنى عباس را در آن‌جا علنی کند.[36]

پس از آن که ابراهیم به سبب رابطه‌اش با ابومسلم[37] توسط مروان دستگیر شد، مرگ خود را پیش‌بینی کرد. از این رو، به خانواده‌اش سفارش کرد که همراه برادرش ابوالعباس، عبدالله بن محمد به کوفه روند و نیز ابوالعباس را جانشین خود کرد.[38] و این موضوع را با نوشتن نامه به ابومسلم و ابوسلمه و قحطبه به اطلاع آنان رساند.[39] ابوالعباس با همراهانش به سوى کوفه روان شدند و در ماه صفر[40] به آن‌جا رسیدند که ابوسلمه آن‌ها را در محله «بنى اود» در خانه ولید بن سعد، وابسته بنى‌هاشم، جاى داد و تا حدود چهل روز آنان را پنهان داشت.[41]

هر گاه خراسانی‌ها از ابوسلمه سراغ امام را می‌گرفتند وی پاسخ می‌داد که هنوز زمان ظهور فرا نرسیده است.[42]

ابوسلمه و ابومسلم

درباره آشنایی با یکدیگر اطلاع دقیقی در دست نیست، در گزارشی آمده: ابوهاشم که در زندان ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی خریده بود.[43] او را رابط خود با ابوسلمه و دیگران قرار داده بود.[44] و یا این که: هنگامی که ابوهاشم پرچم‌های سیاه را به ابوسلمه داد تا به خراسان ببرد، وی ابومسلم را با خود برد.[45]

و بر اساس گزارشی، تردید نیست در اینکه ابوسلمه، ابومسلم را خرید و مدتی در دکّان خویش به کار صرافی گماشت و هوش و فراست سرشاری از او دید.[46]

زمانی که ابوسلمه، ابومسلم را به نزد ابراهیم برد، ابراهیم از ابوسلمه سوالاتی درباره ابومسلم کرد و سپس سفارش رفتار نیک با او را کرد. هنگام جدایی، ابراهیم، ابوسلمه را مامور کرد که به خراسان برود آن‌گاه ابوسلمه ابومسلم را به عنوان خادم با خود به خراسان برد.[47] در آن‌جا ضمن این که به هواداران خود فرمان آمادگی داد، هم چنین درباره آشکار کردن قیام و پوشیدن جامه‌های سیاه در سال صد و سی تأکید کرد و ابومسلم را نیز برای این کار به بلخ فرستاد.[48] در بازگشت که به نزد ابراهیم رفتند، ابراهیم از دلیری و هوشمندی ابومسلم خوشش آمد و ابوسلمه نیز او را به ابراهیم داد.[49] ابراهیم هم کار خراسان را به ابومسلم سپرد.[50]

به هر حال ابوسلمه و ابومسلم در طول دعوت با هم در ارتباط بودند؛ نامه نگاری داشتند[51] - ابومسلم نامه را این گونه مى‌نوشت: «براى امیر حفص بن سلیمان، وزیر آل محمد، از ابومسلم، امین آل محمد»[52]- و هم چنین ابوسلمه از جانب ابراهیم، دستورهایی برای ابومسلم صادر می‌کرد.[53] اما درباره ارتباط این دو پس از بر پایی خلافت عباسی، می‌توان به نقش ابومسلم در قتل ابوسلمه اشاره کرد؛ که در پایان به آن می‌پردازیم.

ابوسلمه و انتقال دعوت از عباسیان به علویان

گفته شده ابوسلمه پس از دریافت خبر مرگ ابراهیم در کار خویش متحیر و سرگردان شد.[54] او مى‌خواست کار را به علویان انتقال دهد.[55] حتی گفته شده که وی می‌خواسته شورایی از فرزندان علی(ع) و عباس بر پا شود تا یکی از بین خودشان را به خلافت برگزینند، ولی از عدم توافق بینشان بیمناک شد.[56] از این رو، توسط پیکی نامه‌هایی برای امام صادق(ع)، عبدالله بن حسن(عبدالله محض) و عمر بن علی بن حسین به مدینه فرستاد، و به وی سفارش کرد که نخست نزد امام صادق(ع) رود. اگر او آن چه را که در نامه نوشته شده پذیرفت، آن دو نامه دیگر را پاره کند و اگر نپذیرفت نزد عبد الله بن حسن رود و اگر او پذیرفت، نامه سومى را پاره کند، اگر نپذیرفت نزد عمر بن على بن حسین بن على برود. اما امام صادق(ع) نامه ابوسلمه را بی آن که بخوانند، سوزاندند و گفتند او شیعه و پیرو دیگران است. سپس شعری از کمیت بن زید خواندند:

أیا مُوقِداً ناراً لغیرک ضوؤها و یا حاطباً فی غیر حبلک تحطب‌[57]

هم‌چنین عبدالله پس از مشورت با امام صادق(ع) و عمر هم دعوت ابوسلمه را نپذیرفتند.[58]

اما در این مدت زمانی که ابوحمید سمرقندی یکی از سرداران خراسان، در بازار کنّاسه کوفه با سابق خوارزمى (غلام ابوالعباس) برخورد کرد زمینه دیدار وی و برخی از سرداران خراسانی با ابوالعباس فراهم شد. آنان پنهانی و به دور از چشم ابوسلمه، نزد ابوالعباس رفتند و با او بیعت کردند. ابوسلمه هم پس از آگاهی از این ملاقات شتابان خود رابه ابوالعباس رساند و با وی بیعت کرد.[59] ابوحمید به وی ناسزا گفت، پس ابوالعباس گفت: ساکت شو.[60] ابوسلمه علت تاخیرش را این گونه بیان کرد که می‌خواسته کارها را سر و سامان دهد، سپس ابوالعباس را ظاهر کند.[61] ابوالعباس بدو گفت: «ما پوزش تو را بى‌هیچ عذرى پذیرفتیم و تو را بر ما حقى بزرگ است و پیشینه تو در حکومت مایه سپاسگزارى است. و لغزش تو قابل بخشایش، به لشکرگاه خویش بازگرد تا رخنه‌اى بدان راه نیابد.»[62]

ابوالعباس پس از خلافت عاملان ابوسلمه برکنار کرد و افراد جدیدی را جایگزین کرد.[63] ولی گزارشی دیگر چنین آورده است: چون حکومت ابوالعباس استوار شد همه امور بیرون از خانه خود را در اختیار ابوسلمه خلال گذاشت و او را وزیر خود قرار داد و در همه کارها بر او اعتماد کرد و او را وزیر آل محمد مى‌گفتند، ابو‌سلمه بدون مشورت تمام کارها را انجام مى‌داد.[64]

سرانجام ابوسلمه

ابوالعباس که از قدرت و نفوذ ابوسلمه می‌هراسید[65] و نیز تمایل او را به علویان می‌دانست، در اندیشه کشتن وی بود. در نقلی آمده: هنگامی که در محلة «بنی اود» پنهان بود،‌ قصد کشتن ابوسلمه داشت، ولی از رای خود بازگشت.[66]

ولی پس از برقراری حکومتش با اطرافیان خود درباره از میان برداشتن ابوسلمه به مشورت پرداخت. که به او گفتند: اگر او را بکشى ممکن است ابومسلم به هوا خواهى وى برخیزد. ابوالعباس هم ابومسلم را با نامه از خشم و بدگمانى خود آگاه کرد. پس از دریافت نظر مثبت ابومسلم، باز به ابوالعباس گفتند، بعید نیست این موضوع حیله‌اى از طرف ابومسلم باشد، از او بخواه عده‌اى را بفرستد تا ابوسلمه را بکشند. پس ابوالعباس این موضوع را به ابومسلم نوشت و به همین سبب ابومسلم، «مرار بن انس ضبى» را فرستاد و او با یارانش ابوسلمه را -شب جمعه سیزده ربیع الثانی[67] سال صد و سی و دو هجری؛[68] در حالی که سه یا چهار ماه از خلافت ابوالعباس می‌گذشت[69]- به قتل رساندند.[70] پس از قتل ابوسلمه گفتند که خوارج او را کشتند.

فردای آن روز یحیى بن محمد بن على بر پیکر ابوسلمه نماز خواند و در هاشمیه (از نواحی کوفه) دفن کردند.

سلیمان بن مهاجر بجلى در این حادثه گفت:

انّ الوزیر وزیر آل محمّد اودى فمن یشناک کان وزیرا

انّ السّلامة قد تبین و ربّما کان السّرور بما کرهت جدیرا[71]

گفته شده: زمانی که ابومسلم از قصد و نیت ابوسلمه آگاه شد این موضوع را برای ابوالعباس نوشت و مساله کشتن او را مطرح کرد؛ اما ابوالعباس سر باز زد و گفت: من دولت خود را با کشتن یکى از پیروانم آغاز نمی‌کنم، به ویژه کسى چون ابوسلمه که مروج این دعوت بوده و فداکارى و جانبازى کرده و خرج کرده و خیر خواه امام خویش بوده و با دشمن جهاد کرده است.» ابو مسلم نامه‌ای به ابوجعفر، برادرش و داود بن على، عمویش نیز نوشت تا سفاح را به قتل ابوسلمه ترغیب کنند، ابوالعباس نیز با آنان گفت: «من خوبیها و کوشش‌ها و صمیمیت‌هاى او را به یک خطا که کرده و یک اندیشه شیطانى، تباه نمی‌کنم» گفتند: «اگر از او دوری نکنى، ممکنست خطرى از جانب او متوجه تو شود.» گفت: «هرگز! من شب و روز، آشکار و نهان، تنها و در جمع، از او ایمنم.» ابومسلم پس از نپذیرفتن ابوالعباس، خود دست به کار شد گروهی را فرستاد و آنان شبانه ابوسلمه را کشتند.[72]

آن‌گاه که ابوالعباس خبر کشته شدن ابوسلمه را شنید این شعر را سرود:

إلى النار فلیذهب و من کان مثله على أی شیء فاتنا منه نأسف[73]

مقاله

نویسنده محمد رضا فرخي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS