دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

قاتلان امام حسین(ع)(9)

No image
قاتلان امام حسین(ع)(9)

كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، علي بن قرظه انصاري، عمر بن سعد بن ابي¬وقاص

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

علی بن قرظه انصاری

پس از شهادت عمرو بن قرظة بن کعب انصاری، برادرش علی[1] که از سربازان سپاه دشمن به شمار می‌آمد، از صف سپاه خارج شد و پس از جسارت به ساحت مقدس امام(ع) و پدر گرامی آن حضرت(ع)، خطاب به امام(ع) گفت: «ای حسین(ع)! برادر مرا فریفتی و او را کشتی!» امام(ع) فرمود: «من برادرت را فریب ندادم، بلکه خداوند او را هدایت فرمود و تو به گمراهی کشیده شدی.» در این هنگام علی خطاب به امام(ع) گفت: «خداوند مرا بکشد اگر تو را نکشم و یا به دست تو کشته نشوم!» سپس با نیزه‌اش به سوی امام(ع) حمله‌ور شد. یکی از یاران امام(ع) به نام نافع بن هلال بجلی پیش دستی کرد و او را به ضرب نیزه بر زمین انداخت دوستان و اطرافیان علی به کمکش شتافتند و او را از معرکه خارج ساختند و به درمانش پرداختند. [2]

عمر بن سعد بن ابی‌وقاص

ابوحفص[3] عمر بن سعد، فرزند سعد بن ابی‌وقاص - صحابی بزرگ پیامبر(ص)- بود. برخی از منابع تولد او را در سال مرگ عمر بن خطاب( در سال بیست و سوم هجری)[4] و برخی دیگر در دوران حیات پیامبر اکرم(ص) دانسته‌اند.[5] او پس از کشته شدن عثمان بن عفان، پدرش را تشویق کرد تا ادعای خلافت کند[6] تقاضایی که در دومة الجندل، زمانی که اختلاف میان سران سپاه امیرالمؤمنین(ع) و معاویه بر سر حکمیت بالا گرفته بود، نیز تکرار شد که البته هر بار، از سوی سعد بن ابی‌وقاص رد شد.[7]

دوران بنی امیه

پس از شهادت امام علی(ع)، عمر بن سعد به جرگه حامیان بنی‌امیه پیوست و در زمان امارت زیاد بن ابیه بر کوفه، از یاران و حامیان نزدیک او گردید. او از جمله اشراف کوفه بود که علیه حجر بن عدی گواهی داد گواهی‌ای که زمینه‌ساز شهادت حجر در مرج عذرا بدست معاویه شد.[8]

پس از آمدن مسلم بن عقیل به کوفه عمر بن سعد از جمله کسانی بود که به یزید نامه نوشت و توصیه کرد که اگر می‌خواهد کوفه از دستش خارج نشود، نعمان بن بشیر - حاکم وقت کوفه- را بر کنار سازد.[9] با آمدن ابن‌زیاد به کوفه و به دست گرفتن امور کوفه، عمر نیز به مانند بسیاری از اشراف کوفه به او پیوست و او را در راه رسیدن به اهداف خود یاری رساند.

نقل شده که پس از اسارت مسلم بن عقیل، او از عبیدالله خواست تا عمر بن سعد را به جهت خویشاوندی، وصی خود قرار دهد. اما عمر بن سعد، نپذیرفت. ابن‌زیاد عمر بن سعد را خطاب کرد و گفت: «برخیز و نزد عموزاده‌ات برو[و وصایتش را بپذیر].» عمر بن سعد برخاست و نزد مسلم رفت. مسلم وصیتهایش را با عمر در میان گذاشت. اما عمر بن سعد، نزد ابن‌زیاد رفت و وصایای مسلم را براى او باز گفت.[10]

پس از شهادت مسلم، ابن‌سعد بنا بر وصیت او پیکی را به سوی امام حسین(ع) روانه کرد تا اوضاع کوفه را به امام(ع) خبر دهد.[11]

گفته شده که همزمان با ورود امام حسین(ع) به عراق ابن‌سعد که از سوی ابن‌زیاد به امارت حکومت ری منصوب شده بود مهیای حرکت به سوی آن دیار شد. پس ابن‌زیاد او را از رفتن بازداشت و به او دستور داد تا به مصاف امام(ع) برود. ابن‌سعد از اجرای این دستور عذر خواست؛ اما عبیدالله امارت ری را مشروط به جنگ با امام حسین(ع) کرد.[12] ابن‌سعد اجازه خواست تا در این باره بیندیشد. با موافقت ابن‌زیاد با این خواسته، او با اقوام و دوستانش مشورت نمود همگی او را از جنگ با امام(ع) برحذر داشتند؛[13] اما فردای آن روز عمر بن سعد برخلاف نظر دوستان و آشنایان، راه کربلا را در پیش گرفت و با چهار هزار نفر سپاهی عازم نبرد با امام(ع) گردید.[14]

رفتن به کربلا

ابن‌سعد روز سوم محرم وارد کربلا شد.[15] پس از ورود به کربلا، او فردی را نزد امام(ع) فرستاد تا از حضرت(ع) علت آمدنش به عراق را جویا شود. امام(ع) در پاسخ، به دعوت مردم کوفه اشاره کرده، فرمود: «حالا اگر نمی‌خواهند بر می‌گردم.»[16]

عمر بن سعد در حد فاصل زمانی سوم محرم تا نهم محرم، چندین بار با امام(ع) ملاقات کرد و با حضرت(ع) سخنانی را رد و بدل کرد.[17] نقل شده که روزی امام(ع) شخصی را نزد پسر سعد فرستاد و از وی خواست تا شبانه با او دیدار کند. شب هنگام، امام(ع) و ابن‌سعد هریک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت(ع)، به جز عباس(ع) و علی‌اکبر(ع)، از سایر یاران خواست که فاصله بگیرند ابن‌سعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد تا عقب بروند. در این دیدار امام(ع) به او فرمود: «عمر، وای بر تو؛ تو را چه می‌شود از خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست نمی‌ترسی که به جنگ من آمدی؟ حال آن که می‌دانی که من کیستم. از این خیال و اندیشه‌ی ناصواب در گذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و بدین دنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقیق بدان که سعادت و سلامت تو در آنچه که می‌گویم است.»

ابن‌سعد گفت: «راست گفتی؛ امّا از آن می‌ترسم که چون به نزد تو آیم، [عبیدالله] خانه‌ام را خراب کند.»

امام(ع) فرمود: «من خانه‌ای بهتر از آن، برای تو بنا می‌کنم.»

عمر گفت: «قطعه زمینی آباد و حاصلخیز دارم؛ می‌ترسم که ابن‌زیاد آن را از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد.»

امام حسین(ع) فرمود: «من زمینی بهتر از آن، در حجاز به تو می‌دهم.»

عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام(ع) چون چنین دید در حالی که می‌فرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.

عمر بن سعد گفت: «ای حسین(ع)! اگر گندم نباشد، جو هم می‌توان خورد» او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت.[18]

نقل شده که در یکی از این دیدارها، امام(ع) ابراز تمایل کردند که در صورت نخواستن ایشان از سوی مردم کوفه، حاضرند به حجاز برگردند. ابن‌سعد پاسخ امام(ع) را برای عبیدالله نوشت و خواستار پذیرش این پیشنهاد و در نتیجه پایان مسالمت‌آمیز این ماجرا شد. اما ابن‌زیاد با فتنه انگیزی و توصیه‌ی شمر، که او را به از دست ندادن فرصت و کشتن امام(ع) تشویق می‌کرد در نامه‌ای به ابن‌سعد، بر انجام جنگ سفارش نمود و در آن تأکید کرد که در صورت تمرد از این دستور، فرماندهی سپاه را به شمر بن ذی‌الجوشن بسپارد.[19] نامه ابن‌زیاد توسط شمر به دست ابن‌سعد رسید. ابن‌سعد شمر را به جهت برانگیختن ابن‌زیاد به جنگ و رد پیشنهاد مسالمت‌جویانه خود، به شدت ملامت کرد با این حال گفت که خود متولی این امر(شهادت امام(ع)) خواهد شد.[20]

از دیگر جنایات پسر ‌سعد در کربلا، بستن آب بر امام حسین(ع) و اهل بیتش بود. در پی دستور ابن‌زیاد، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی را احضار کرد و به او دستور داد تا به همراه پانصد نفر از سپاهیان کوفه از رسیدن آب به خیام اهل بیت(ع) جلوگیری کند.[21]

در روز تاسوعا، عمر بن سعد، سپاهیان خود را آماده‌ی جنگ کرد و ندا در داد که: «ای سواران خدا! سوار شوید؛ مژده باد شما را به بهشت.» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند.[22] اما به در خواست امام(ع) که از آنان خواسته بود شب عاشورا را برای انجام عبادت، به ایشان مهلت دهند از انجام جنگ در این روز منصرف شد و جنگ را به روز عاشورا موکول کرد.

در روز عاشورا او سپاه خود را برای حمله آراست و فرماندهان سپاهش را معرفی نمود و آماده آغاز جنگ شد.[23] نقل شده که پیش از آغاز جنگ، امام(ع) در یکی از سخنرانی‌های خود، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود:

«ای عمر! آیا تو مرا می‌کشی و می‌پنداری آن زنازاده فرزند زنازاده تو را حاکم سرزمینهای ری و گرگان خواهد کرد؟ به خدا قسم هرگز گوارایی آن روز را نخواهی چشید. این امری است حتمی؛ پس هر چه می‌خواهی انجام بده که تو پس از من در دنیا و آخرت شادمان نخواهی بود؛ گویی اکنون سرت را بر نی می‌بینم که در کوفه بر افراشته‌اند و کودکان بر آن سنگ می‌پرانند»؛[24] اما ابن‌سعد بی‌توجه به این سخنان، غلامش را پیش خواند و نخستین تیر را به سوی امام حسین(ع) و یارانش رها کرد و با صدای بلند خطاب به اصحاب و یاران خود گفت که «نزد امیر شهادت دهید که من اول کسی بودم که تیر جنگ را رها کردم.»[25]

نقل شده که در عصر عاشورا و در آخرین لحظات عمر شریف امام(ع)، زینب کبری(س) از خیمه‌گاه بیرون آمد و با دیدن صحنه شهادت آن حضرت(ع) خطاب به عمر سعد فرمود: «ای عمر بن سعد! آیا اباعبدالله کشته می‌شود و تو نظاره می‌کنی؟» عمر سعد در حالی که اشک بر روی گونه و محاسنش جاری بود صورتش را از حضرت زینب(س) برگرداند. [26]

پس از شهادت سالار شهیدان(ع)، او از میان یارانش برای اسب تاختن بر پیکر مطهر امام(ع) داوطلب خواست. پس ده نفر از کوفیان اظهار آمادگی کردند و بر اسبان خود سوار شدند و بر بدن امام(ع) تاختند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت(ع) را در هم شکستند.[27]

بعد از واقعه کربلا

پس از واقعه جانگداز عاشورا، او دو روز در کربلا ماند و به دفن اجساد کشته‌های سپاه خود، پرداخت سپس در حالی که اجساد مطهر و پاک شهدای کربلا را بر روی خاک تفتیده کربلا رها کرده بود به همراه اسرای اهل بیت(ع)، به سوی کوفه حرکت کرد.[28]

عمر بن سعد به کوفه بازگشت؛ اما همان‌گونه که امام حسین(ع) پیش از شهادت خود به او فرموده بود، هیچ‌گاه رویای شیرین به دست آوردن امارت ری برایش تعبیر نشد. ابن‌سعد که دیگر دستش از همه جا کوتاه شده بود، حال خویش را برای دوستانش چنین توصیف می‌کرد: «هیچ کس زیان‌کارتر از من به خانه خویش بازنگشت؛ زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال، و قرابت را قطع کرده‌ام و خطایی بزرگ مرتکب شده‌ام.»[29]

سرانجام عمر

با مرگ یزید، آغاز قیامهای شیعیان عراق روزهای سخت و ترسناکی را برای پسر سعد رقم زد. به طوری که گفته شده پس از قیام سلیمان بن صرد خزاعی، ابن‌سعد به واسطه ترس از کشته شدن، شبها در دارالاماره می‌خوابید.[30] با این حال چیزی که بیش از قیام سلیمان او را به وحشت انداخته بود آگاهی از حقیقت قیام مختار بود از این‌رو او و جمعی دیگر از اشراف کوفه قیام مختار را به مراتب خطرناک‌تر از قیام توابین ارزیابی می‌کردند و خطر آن را به دیگران گوشزد می‌کردند.[31] با به وقوع پیوستن قیام مختار، عمر به همراه محمد بن اشعث، از کوفه فرار کرد و هم زمان با شورش کوفیان علیه حکومت مختار، دوباره به کوفه بازگشت.[32] پس از شکست این شورش عمر بن سعد در کوفه ماند؛ اما به واسطه ترسی که از مختار داشت به عبدالله بن جعدة بن هبیره که از شیعیان تراز اول کوفه و از دوستان نزدیک مختار بود، متوسل شد و از او خواست تا برایش از مختار امان نامه بگیرد. مختار نیز امان نامه‌ای برای پسر سعد نوشت و در آن سر نزدن حدث[33] را شرط استمرار و دوام این امان نامه برشمرد.[34] صبح فردا مختار، ابوعمره را در پی ابن‌سعد فرستاد؛ عمر برخاست و لباس پوشید تا به به همراه او به دارالاماره برود؛ اما سُر خورد و به زمین افتاد، پس ابوعمره فرصت را غنیمت شمرد و سر از بدنش جدا کرد. او سر پسر سعد را نزد مختار آورد و پیش روی او گذاشت. سپس مختار دستور قتل حفص پسر ابن سعد را نیز صادر کرد. سپس این سرها را با مقداری پول به مدینه فرستاد.[35]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS