دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

عصر عاشورا (1)

No image
عصر عاشورا (1)

كلمات كليدي : عصر عاشورا، شهادت علي اكبر(ع)، شهادت قاسم(ع)، شهادت عباس(ع)، شهادت علي اصغر(ع)

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

ظهر عاشورا فرا رسید و امام حسین(ع) و یارانش جهت اقامه نماز به پا خاستند امام(ع) به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی فرمان دادند تا در برابر حضرت(ع) و حدود نیمی از یاران آن حضرت(ع) بایستند و از نمازگزاران در برابر حملات احتمالی دشمن، محافظت نمایند. با شروع نماز، دشمن امام حسین(ع) و یارانش را هدف تیرها و هجمه‌های خود قرار داد پس زهیر و عبدالله جسم خود را سپر حملات دشمن قرار می‌دادند و تیرهای دشمن را با سینه و صورت می‌گرفتند تا اینکه نماز امام(ع)[1] و یارانش اقامه شد.[2]

پس از ادای نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید.[3] پس از شهادت سعید، زهیر از امام(ع) اذن میدان گرفت و پس از کسب اجازه، در حالی که رجز می‌خواند با شجاعتی بی‌مانند جنگیدن آغاز کرد. تا اینکه سرانجام او نیز پس از نبردی شجاعانه به دست کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی به شهادت رسید.[4] امام حسین(ع) پس از شهادت زهیر خطاب به او فرمود: «لا یبعدنّک الله یا زهیر و لعن الله قاتلیک لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر؛ ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده(بنی اسرائیل)، [که به شکل میمون و خوک در آمدند] به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.»[5]

سپس یاران امام(ع) همچون بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلالی جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامى و... یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند تا اینکه نوبت به بنی‌هاشم رسید.

شهادت علی اکبر(ع)

اولین نفر از بنی‌هاشم که از امام(ع) اجازه میدان طلبید علی‌اکبر(ع) بود.[6] امام(ع) در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود[7] به او اجازه فرمود و سپس رو به آسمان کردند و فرمودند: «پروردگارا شاهد باش جوانی را برای جنگ با کفّار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیه‌ترین مردم به رسول(ص) تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار روی پیامبر(ص) تو می‌شدیم، به صورت او نظر می‌کردیم. خدایا، برکات زمین را از آنها دریغ دار و جمعیّت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائی افکن و امرای آنها را هیچ‌ گاه از آنان راضی مگردان که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما می‌تازند و از کشتن ما ابائی ندارند.»

آن‌گاه رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زدند: «تو را چه شده است خداوند نسل تو را قطع کند و کاری را بر تو مبارک نگرداند، و کسی را بر تو چیره سازد که سرت را در بستر از تنت جدا سازد، همان‌طور که تو خانواده مرا نابود ساختی و خویشاوندی مرا با رسول خدا(ص) مراعات نکردی.»[8] پس با صدای بلند این آیه را قرائت فرمود: «انّ الله اصطفی آدم و نوحاً و آل‌ابراهیم و آل‌عمران علی العالمین* ذرّیةً بعضها من بعضٍ و الله سمیع علیمٌ؛ خداوند آدم و نوح و آل‌ابراهیم و آل‌عمران را بر جهانیان برتری داد.* آنها فرزندان [و دودمانی] بودند که [از نظر پاکی و تقوا و فضیلت] بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست(از کوشش‌های آنها در مسیر رسالت خود، آگاه می‌باشد.)»[9]-[10]

علی‌اکبر(ع) به میدان رفت و در حالی که رجز می‌خواند بر سپاه دشمن حمله برد. او پس از نبردی شجاعانه در حالی که زخم‌های زیادی برداشته بود نزد پدر بازگشت.[11] علی‌اکبر(ع) خدمت پدر رسید و عرضه داشت: «ای پدر! عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخته است، آیا جرعه‌ی آبی هست که توان ادامه‌ی جنگ با دشمنان را به من بدهد؟»[12]

امام حسین(ع) گریست و فرمود: «افسوس ای پسر من! اندکی دیگر به مبارزه‌ی خود ادامه بده، دیری نمی‌گذرد که جدّ بزرگوارت رسول خدا(ص) را زیارت خواهی کرد و او، تو را از آبی سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگی نکنی.»[13]

پس علی‌اکبر(ع) دوباره در حالی که رجز می‌خواند به میدان بازگشت او همچنان می‌جنگید و پیش می‌رفت تا اینکه مُرّة بن منقذ عبدی که از دلاوری او به تنگ آمده بود گفت: «گناه همه‌ی عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!» پس هنگامی که علی اکبر(ع) به او رسید، او با نیزه‌اش ضربتی به علی اکبر(ع) زد و او را از اسب بر زمین انداخت، دشمنان از همه طرف علی(ع) را در بر گرفتند و با شمشیر تکه تکه‌اش کردند.[14]

امام حسین(ع) بر بالین علی(ع) حاضر شد و او را در آغوش گرفت و صورت بر صورتش نهاد[15] و سپس فرمود: «خدا بکشد گروهی که تو را کشتند و گستاخی از حد گذراندند و از خدا نترسیدند و حرمت رسول خدا(ص) را شکستند؛ پس از تو خاک بر سر دنیا!»[16]

بعد از شهادت علی‌اکبر(ع)، فرزندان عقیل بن ابی‌طالب همچنین فرزندان جعفر بن ابی‌طالب و نیز فرزندان امام حسن(ع) به میدان رفتند و یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند.

شهادت قاسم(ع)

نقل شده قاسم بن حسن(ع) پس از شهادت برادرش – ابوبکر- نزد عمو آمد تا از ایشان اجازه میدان بگیرد امام(ع) قاسم(ع) را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریستن کردند در این هنگام قاسم(ع) از امام(ع) اذن میدان طلبید؛ اما امام(ع) به دلیل سن و سال اندک قاسم(ع)، به او اجازه نداد؛ اما قاسم(ع) با اصرار بسیار سرانجام موفق شد از امام(ع) اذن میدان بگیرد.[17] پس از کسب اجازه، قاسم(ع) در حالی که اشک بر گونه‌هایش جاری بود و رجز می‌خواند به میدان رفت.

در چگونگی شهادت قاسم(ع) از حمید بن مسلم –که خود یکی از سپاهیان عمر بن سعد در کربلا بود- روایت شده که: «[در عصر عاشورا]جوانی پا به میدان نبرد گذاشت که چهره‌اش چون پاره ماه بود او پیراهن و شلواری به تن و نعلینی به پا داشت، که بند یکی از آنها پاره بود و فراموش نمی‌کنم که بند نعلین پای چپ او بود پس قاسم(ع) ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند در این هنگام عمرو بن سعد ازدی به من گفت: «به خدا قسم من بر او حمله خواهم کرد.»به او گفتم: «سبحان الله! چه قصدی داری؟ به خدا قسم که اگر او مرا بکشد من دست خود را به سوی او دراز نمی‌کنم، این گروه که اطراف او را گرفته‌اند او را بس است!»

اما او بر گفته‌اش تأکید کرده گفت: «من به او حمله خواهم کرد.»

پس به قاسم(ع) حمله کرد و چنان ضربتی بر فرق قاسم(ع) وارد آورد که او به صورت بر زمین افتاد و فریاد برآورد: «یا عمّاه!» حسین(ع) چون باز شکاری از جای جست و چون شیر خشمگین بر سپاه کوفه حمله کرد پس ضربتی بر عمرو بن سعد ازدی زد. عمرو دست خود را سپر خود قرار داد تا جلوی ضربه حسین(ع) را بگیرد ضربت شمشیر حسین(ع) دستش را از بازو جدا کرد در این هنگام عمرو بن سعد از همراهانش کمک طلبید، سپاه کوفه برای نجات او شتافتند در این هجوم ناگهانی، جسم عمرو بن سعد لگدکوب اسبان سپاه عمر بن سعد شد و سینه‌ی او در زیر سم اسبان خرد شد. غبار سرتاسر میدان را فرا گرفته بود، چون غبار فرو نشست، حسین(ع) را دیدم که خود را به بالین قاسم(ع) رسانده و کنار سر او ایستاده است و قاسم(ع) [از شدت درد] با دو پای خویش زمین را می‌خراشید. در این هنگام حسین(ع) می‌فرمود: «از رحمت خدا به دور باشند قومی که تو را کشتند در روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.»

آن‌گاه فرمودند: «چقدر بر عمویت سخت است که او را بخوانی و او اجابتت نکند یا اجابتت کند؛ اما این اجابت سودی برای تو نداشته باشد.» آنگاه حسین(ع) قاسم(ع) را به آغوش گرفت و او را از میدان بیرون برد.» [18]

خاندان بنی‌هاشم یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند و تنها برادران امام(ع) باقی ماندند. پس در این زمان ابوالفضل(ع) برادران خود را مورد خطاب قرارداد و فرمود: «پیشی بگیرید جانم فدایتان؛ پس از آقا و مولایتان حمایت کنید تا در رکابش جان دهید.»[19] سپس به برادر بزرگترش – عبدالله- نظری افکند و فرمود: «ای برادر، گام پیش نه، تا تو را[در راه خدا] شهید ببینم و بردباری و صبر بر این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم...»[20] عبدالله، به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید سپس برادران دیگر امام(ع)، عثمان و جعفر و... نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند.[21]

شهادت عباس(ع)

پس از شهادت همه یاران و خاندان بنی‌هاشم، ابوالفضل العباس(ع) خدمت امام(ع) رسید و اجازه میدان طلبید. پس از کسب اجازه، عباس(ع) به طلب آب بیرون رفت او در حالی که رجز می‌خواند بر نگهبانان شریعه فرات حمله برد و خود را به آب رساند. در راه بازگشت از شریعه، زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی، ضربتی بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دستش را قطع کرد عباس(ع) شمشیرش را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:

و الله ان قطعتم یمنی انی احامی ابداً عن دینی

و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر(ص) پاک و امین است حمایت می‌کنم.

پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد. در این هنگام عباس(ع) چنین رجز خواند:

یا نفس لا تخشی من الکفّار و ابشری برحمة الجبار

مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری

فأصلهم یا رب حرالنار

ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ و همنشینی با پیامبر اکرم(ص) بشارت باد اینان به ستم دست چپم را بریدند پروردگارا ایشان را به آتش سوزان دوزخ در افکن.

سپس آن ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت(ع) فرود آورد و او را به شهادت رساند.»[22]

امام(ع) به بالین برادر حاضر شد و پس از شهادت او، شکسته و اندوهگین به خیمه بازگشت شهادت عباس(ع) اهل بیت و اهل حرم حضرت(ع) را غرق در ماتم و عزا کرد.

پس از شهادت تمامی یاران و انصار و بنی‌هاشم، ابی‌عبدالله(ع) به میدان رفت. مشاهده بی‌تابی اهل بیت(ع)، امام(ع) را آزرده خاطر ساخته بود، پس نظری به اطراف افکند؛ اما یار و یاوری برای خود ندید. سپس به بدنهای پاره پاره یارانش که بر خاک تفتیده کربلا افتاده بودند، نگاهی کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد زد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره‌ی ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا یارى دهنده‌اى هست که به خاطر خدا، ما را یارى دهد؟»[23] جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام(ع) رو به اجساد مطهر شهدا کردند و فرمودند: «ای حبیب بن مظاهر، ای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه ای دلیران و ای جنگاوران روزگار زار، چرا شما را ندا می‌دهم؛ ولی کلامم را نمی‌شنوید و شما را فرا می‌خوانم؛ ولی مرا اجابت نمی‌کنید؟ شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل‌رسولند که بعد از شما یاوری ندارند از خواب برخیزند ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل‌رسول(ص) دفاع کنید.»[24]

در این هنگام ناله و شیون زنان حرم بلند شد. روایت شده که در این هنگام امام سجّاد(ع) در حالی که به عصایی تکیه داده بودند با شنیدن صدای پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل کند اُمّ‌کلثوم(س)، از پشت سر، ایشان را صدا ‌زدند و گفتند: «اى پسر[برادر] عزیزم، باز گرد.» امام سجاد(ع) ‌فرمود: «اى عمّه بگذار پیش روىِ فرزند پیامبر خدا(ص) بجنگم.» امام حسین(ع) متوجه امام سجاد(ع) شدند پس خطاب به ام‌کلثوم فرمودند: «[خواهرم] او را باز گردان تا زمین از فرزندان محمد(ص) خالی نماند.» ام‌کلثوم(س) نیز حضرت(ع) را به طرف بسترش در خیمه راهنمایی کردند.[25]

سپس امام(ع) جهت وداع به خیمه آمدند. حضرت(ع) پس از فرا خواندن زنان به سکوت، با خواهران، فرزندان و کودکان خویش وداع کردند و لباسی تیره پوشیدند و عمامه زردی را بر سر گذاشتند که دو طرف آن از پشت سر و جلو سینه ایشان آویزان بود و لباس دیگری از برد که متعلق به پیامبر(ص) بود بر تن کردند و شمشیری هم به پشت خود بستند.[26] سپس جامه‌ای کهنه طلب کردند[27] پس جامه‌ای برایش آوردند حضرت(ع) پیراهن را از چند جا پاره کردند و آن را زیر لباسهایشان پوشیدند.[28] آن حضرت(ع) شلوار نو خود را هم پاره کردند تا کوفیان بعد از شهادتش آن را غارت نکنند.[29] سپس کودک شیرخوار خود را خواستند تا با او وداع نمایند.[30]

شهادت علی اصغر(ع)

روایات مختلفی درباره چگونگی شهادت علی اصغر(ع) در منابع تاریخی نقل شده است. اما آنچه که مشهور است روایتی است که ابن‌جوزی از هشام بن محمد کلبی نقل کرده است، در این روایت آمده: «چون ابا عبدالله الحسین(ع) دید که سپاه کوفه در ریختن خونش اصرار می‌ورزند، قرآن را گرفت و آن را باز کرد و روی سر نهاد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد برآورد: "بین من و شما کتاب خدا و جدّم محمد(ص) -رسول خدا- قضاوت کند، ای قوم! برای چه خون مرا حلال می‌شمارید؟"

در این حال امام حسین(ع) نظر کرد و طفلی از اطفالش را دید که از تشنگی می‌گرید، او را روی دست گرفته و گفت: "ای جماعت! اگر به من رحم نمی‌کنید پس به این کودک شیر خوار رحم کنید. در این هنگام مردی از میان سپاه کوفه (حرملة بن کامل اسدی) تیری بر گلویش زد و آن کودک را به شهادت رساند." امام حسین(ع) با مشاهده‌ی این واقعه گریست و فرمود:"اللّهمّ احکم بیننا و بین قومٍ دعونا لینصرونا فقتلونا؛ پروردگارا میان ما و این مردمی که ما را دعوت کردند که یاریمان کنند؛ اما ما را کشتند تو خود داوری فرما...»[31] سپس امام(ع) دست خود را زیر گلوی علی اصغر(ع) گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی آسمان پاشید نقل شده از آن خون قطره‌ای به زمین باز نگشت.[32] آن گاه فرمود: "هوّن علیّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ چون خدا می‌بیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت."»[33]

امام(ع) جسم ‌بی‌جان علی اصغر(ع) را به خیمه برد و پس از دفن او، به میدان بازگشت و بر سپاه دشمن حمله برده، بر میسره و میمنه سپاه آنان می‌تاخت. [34]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS