كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، دولت آبادي، يحيي، بابي¬گري، مشروطيت، كشف حجاب
نویسنده : سيد احمد موسوي
میرزا هادی دولت آبادی و پسرانش، ملبس به لباس روحانیت بودند. به همین دلیل، بعضی از نویسندگان معتقدند که آنها خانوادهای مذهبی و روحانی بودهاند. با این حال گروهی از موّرخان تصریح میکنند که دولت آبادیها با آنکه ملبس به لباس روحانی بودند، «بابی یا بهائی» بودند؛ و اساساً اعتقادی به دین تشیع نداشتند و این لباس را بنا به مصالحی پوشیده بودند.[1] احمد کسروی معتقد بود که میرزا هادی دولت آبادی نایب میرزا یحیی صبح ازل (صبح ازل، لقب «میرزا یحیی فرزند میرزا عباس از اهالی نور مازندران و مؤسس فرقه ازلیان) است.[2] مؤلف «تاریخ بیداری ایرانیان» نیز این نکته را تأیید کرده مینویسد: میرزا هادی بعدها نیابت خویش را به حاجی میرزا یحیی (پسرش) واگذار کرد.[3]
اتهام بابیگری به خانواده دولت آبادی
از سوی دیگر یحیی دولت آبادی، در کتاب خودش، از فرقه بابیّه و بهائیت مکرراً تمجید کرده و شورشهای آنها را توجیه کرده است. او بابیها و بهاییهای اصفهان را انسانهایی مظلوم و بیپناه دانسته که توسط مراجع دینی شیعیان (خصوصاً آقا نجفی اصفهانی) در معرض انواع شکنجه و تلف شدن قرار گرفتهاند. دولتآبادی میافزاید که مجتهدین فقط برای کسب شهرت با بابیها طرف شده و آنها را آزار میدهند.[4]
شیخ فضلالله نوری و بعضی از علمای دیگر که در ماجرای مشروطه به قم مهاجرت کردند، همواره با خانواده دولتآبادی کدورت داشتهاند.[5] به گفته یحیی دولتآبادی، شیخ فضلالله سالها با خانواده دولت آبادیها ضدیت داشته و در مجالس علناً نسبت به خانواده ایشان بدگویی میکرده است.[6] سید عبدالله بهبهانی نیز از جمله کسانی بود که مسئله «بابی» بودن دولتآبادیها را سر زبانها انداخت.[7]
این اتهام انتساب خانواده دولتآبادی به فرقه بابیه تا جایی است که مردم به صورت دسته جمعی در محلات اصفهان راه افتاده و در صدد قتل خانواده ایشان بر میآیند. عبارت یحیی دولتآبادی در این خصوص چنین است: «به خیال آنکه جمعیت آنها زیاد شده و بتوانند به محله احمدآباد که خانه ما در آن محله است ریخته و برادرم را کشته... که اطرافیان و بستگان دولتآبادیها مسلح شده و در صدد مدافعه بر میآیند و کنسول روس نیز افراد مسلحی برای دفاع از آنها اعزام میدارد و خودش نیز مستقیماً به دفاع از این خانواده بر میخیزد».[8]
با توجه به مطالب پیش گفته شده روشن میشود اتهام بابی گری به خانواده دولتآبادی کاملا جدی است. در این نوشتار به بررسی شخصیت و عملکرد مشهورترین و البته جنجالیترین عضو این خانواده پرداخته خواهد شد.
زندگینامه یحیی
حاج میرزا یحیی دولتآبادی، فرزند سید هادی دولتآبادی، [9] در روز چهارشنبه هفدهم رجب سال 1279 قمری، در دولتآباد اصفهان در خانوادهای روحانی متولد شد.[10] وی شاعر، نویسنده و از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران و موسس مدرسه سادات بود.[11]
وی در موطن خویش نشو و نما یافت. در پنج سالگى به تحصیلات ابتدایی و مرسوم مانند خط و سواد مشغول شد. تحصیلات خود را در اصفهان در فقه و اصول و ادبیات فارسى و عربى به اتمام رسانید.[12] از سال 1251ش هنگامی که یازده ساله بود به اتفاق خانوادهاش چندین سفر به عراق عرب، خراسان و تهران کرد. وی در مورد تحصیلات خویش در عراق چنین مینگارد: «شخصا نمیدانستهام برای چه تحصیل میکنم و میخواهم چه بشوم این تحصیل فقط برای آخرت من است یا در دنیا هم به کار من خواهد خورد و یا اینکه آیا مطالب دانستنی دیگر هم که در اصطلاح معاد و معاش مدخلیت داشته باشند برای یاد گرفتن هست».[13]
در سال 1260ش به اصفهان بازگشت و پس از آن در همین شهر با میرزا آقاى کرمانى و شیخ احمد روحى ملاقات کرده، از محضر آنها استفاده نمود.[14] پس از مدتی و به علت ظلمی که ظلالسلطان پسر ناصرالدین شاه و حاکم وقت اصفهان نسبت به خانواده آنها اعمال میکرد، خانواده دولتآبادی مجددا ناچار به ترک این شهر شدند.[15]
میرزا یحیی برای تکمیل مطالعات و استفاده از فضای علمی موجود در کشور همسایه، مجددا به عراق رفته و در حوزه درس میرزاى شیرازى و محمدتقى شیرازى شرکت کرد و بهره برد. بعد از بازگشت به ایران، در اصفهان و تهران نیز در محضر میرزا ابوالحسن زوارهى اردستانى، معروف به میرزاى جلوه به تحصیل پرداخت.[16] دولتآبادى در سال 1287ش به تهران آمد و بعد از خلع محمدعلى شاه و انجام انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی، موفق گردید از طرف مردم کرمان به وکالت مجلس انتخاب شود.[17] در جنگ بینالملل اول که عدهاى از رجال و احرار مهاجرت کردند، میرزا یحیی نیز با آنها همراهى نمود و وی نیز دست به مهاجرت زد.[18] پس از دو دوره غیبت از صحنه وکالت مجلس شورای ملی، در دوره پنجم بار دیگر به نمایندگى مجلس، اما این بار از طرف مردم اصفهان انتخاب گردید.[19] و در جلسات اولیه رئیس سنی مجلس بود.[20] در مجلس پنجم وی جزء اقلیت چند نفرى بود که با انقراض قاجاریه و ایجاد سلطنت پهلوى مخالفت کرد.[21]
در ظهور استبداد صغیر به عنوان یکی از عوامل ایجاد فتنه معرفی گردیده و به استانبول تبعید شد.[22] بعد از پشت سر گذاشتن این دوران و پس از فتح تهران توسط مجاهدین، میرزا یحیی دولتآبادی به تهران آمد. به عنوان نماینده ایران در کنگره بینالمللى نژادى در لندن انتخاب گردید[23] و جهت انجام این ماموریت و در مدت توقف سه ساله در اروپا به تحصیل و تکمیل زبان فرانسه و انگلیسی پرداخت.[24] در مراجعت به ایران به عضویت وزارت معارف منصوب گردید. بعد از مدتی مجددا به استانبول، برلن و استکهلم سفر نموده، در اواخر جنگ جهانی اول به ایران مراجعت و به خدمات فرهنگی اشتغال ورزید.[25]
تاسیس مدارس ملی در کشور
یکی از اشتغالات فرهنگی و کارهای وی در این زمینه تاسیس و راه اندازی مدارس ملی در کشور بود که در این زمینه از پیشگامان محسوب میشود. ملک زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران در مورد یحیی دولت آبادی چنین مینگارد: «حاجی میرزا یحیی دولت آبادی بیش از سایرین در تاسیس مدارس ملی کوشش و بذل مجاهدت نمود و سی سال عمر خود را صرف تربیت فرزندان ایران کرد و سهم مهمی از ثروتی که داشت در این راه صرف کرد و از آن جمله مدرسه ادب و مدرسه سادات از تاسیسات اوست».
[26]
ورود در جریانات آزادی خواهی
وی در جریان سفرهای خود به ترکیه و ممالک غربی با چهرههای سرشناس منادی آزادیخواهی در جهان اسلام مانند سید جمالالدین اسدآبادی و دیگران آشنا شده و دارای روحیات آزادیخواهانه گردید. به گفته ملکزاده نامههایی در دست است که از طرف سید جمال خطاب به میرزا یحیی دولتآبادی نگاشته شده است.[27]
دولتآبادی در کتاب خویش در مورد سید جمالالدین اسدآبادی چنین مینویسد: «سید زبانش باز است خرابی ممالک اسلامی را و لزوم اتحاد و اتفاق مسلمانان را از روی قرآن و اخبار و آثار به بهترین وجه بیان میکند و شنوندگان را شیفته بیانات خویش میسازد مخصوصا که از خطبههای نهجالبلاغه که اغلب آن را در خاطر دارد، شاهد برای گفتار خود میآورد و بیانات او در دلها فوق العاده اثر مینماید». همچنین در مورد بیمهری که از جانب دولت ایران به سید جمال روا شد چنین میگوید: « سید اگر چه از تغییر فکری که از دولت درباره او شده دلتنگی بسیار دارد؛ ولی در ظاهر اعتنا نمیکند و در آن خانه که هست مجبور است امینالسلطان را بیتقصیر و شاه را مقصر شناخته صبر و تحمل نماید تا ببیند عاقبت امر چه خواهد شد».[28]
پس از انعقاد قرارداد 1919م وثوقالدوله با انگلستان، او نیز همراه سایر میهنپرستان و روشنفکران، به مبارزه با قرارداد مزبور برخواسته، جهت ممانعت از نفوذ سیاست بیگانگان در کشور، پس از عضویت در کمیته آهن اصفهان، شعبه این کمیته را در تهران دایر نمود.[29]
همچنین میرزا یحیی یکی از مخالفان طرح استقراض از روسیه بود و به همین دلیل مجلسی سری را در آن زمان در خانه خود تشکیل داده و از عدهای از آزادیخواهان برجسته دعوت نمود تا شبهای چهارشنبه در این مورد دورهم جمع شده و در مخالفت با این طرح برنامهای داشته باشند.[30]
عقیده دولت آبادی در مورد روزنامههای منتشر شده بعد از مشروطیت
پس از مشروطیت روزنامهها و مجلات فراوانی در کشور به چاپ میرسید صاحبان امتیاز این مطبوعات دارای انگیزهای متفاوتی بودند. که همه آنها در خدمت مردم و میهن و دین مردم نبوده است. دولتآبادی در تاریخ زندگی یحیی، شرحی راجع به امتیاز روزنامه مجلس نگاشته است که به این شرح است: «نویسندگان و موسسین این روزنامهها که با یک حسن نیت و شور وطنی قدم در دایره مطبوعات گذاردند بعضیها به واسطه نداشتن سرمایه معنوی یا مادی نتوانستند بیش از چند روزی دوام کنند و از میان رفتند و بعضی دیگر چون مورد توجه مردم واقع نشدند پای خود را عقب کشیدند، عدهای روزنامه را وسیله معاش خود قرار داده و به استفادههای ناچیز پرداختند.[31]
تالیف کتاب حیات یحیی
وی خاطرات خود را اعم از سیاسى و اجتماعى تحت عنوان حیات یحیى به رشته تحریر درآورد که پس از مرگش در چهار جلد انتشار یافت که حاوى نکات جالب و منتشر نشدهاى است.[32] حیات یحیی در کنار تاریخ بیداری ایرانیان و تاریخ مشروطه ایران از زمره اسناد مهم در باب انقلاب مشروطه اند که یحیی دولت آبادی در آن حوادث تاریخی ایران از اواسط حکومت ناصرالدین شاه تا کودتای ۱۲۹۹ رضاخان و به دست گرفتن قدرت توسط وی را به بی پرده ترین شکل بیان و تحلیل کرده است. این کتاب به مدت ۲۵ سال در لیست کتب ممنوع الانتشار قرار گرفت. جلد اول قسمتی مشتمل بر گزارش از ایام جوانی و دوران تحصیلی نویسنده و بقیه آن تاریخ تاسیس و ایجاد فرهنگ نوین ایران است. جلد دوم و سوم حوادث مربوط به مشروطه و فعالیت های خود نویسنده را در بر میگیرد و جلد چهارم به مهاجرت ملیون در اوایل جنگ بینالمللی اول تا انقراض سلطنت قاجاریه پرداخته و در بررسی حوادث دوران پادشاهی رضاخان امتداد دارد.
از سایر تالیفات او کتاب على و تربیت اراده و لبخند فردوسى، شرح احوال قائم مقام، شرح حال میرزا تقىخان امیرکبیر، ارمغان یحیى و بالاخره اصفهان و بیگانگان را باید نام برد. ولى مهمترین اثر دولتآبادى همان تاریخ زندگانى نامبرده به نام حیات یحیى است که اوضاع ایران از ابتداى مشروطیت تا انقراض قاجاریه به طور مشروح در آن کتاب آمده است.[33]
حمایت از کشف حجاب
دولتآبادی، در کتاب «حیات یحیی» از کشف حجاب دفاع میکند و افتخار میکند که دختران خود را در جشن فارغالتحصیلی بدون پوشش اسلامی شرکت داده است. او در ادامه کشف حجاب را از کارهای سترگ رضاشاه دانسته و مینویسد: «تصدیق باید کرد که جز با قدرت و اراده محکم شاه پهلوی رفع حجاب، از ایران بسیار مشکل بود».[34]
یحیی دولت آبادی و لباس روحانیت
دولت آبادی گر چه ملبس به لباس روحانیت بود؛ ولی همیشه آرزو میکرد از لباس روحانیت خارج شود.[35] سرانجام، زمانی که رضاخان دستور متحدالشکل بودن لباس مردان و زنان را صادر کرد ایشان این فرصت را مغتنم شمرده، از کسوت مقدس روحانیت خارج شد. او خود در این خصوص میگوید: «ذاتاً به در برداشتن لباسی که در همه جای دنیا نتوان آن را پوشید علاقهمند نبوده و نیستم و تاکنون ملاحظات مانع بوده است اکنون که آن ملاحظات بواسطه این قانون بر طرف شده مغتنم میشمارم که خود را از این قید خلاص نمایم. یاد دارم در سنه 1222 از سفر خارجی، به ایران بر میگشتم، در نزدیکی سرحد میخواستم به زحمت برای خود عمامه حاضر نمایم. به همراهان میگفتم چه میشد که دولت حکم میکرد، این مندیل بر سر پیچیدن موقوف میگشت. حالا آن آرزو برآورده شده است».[36]
وفات او در 1318ش در 79 سالگى اتفاق افتاد و در گورستان امامزاده اسماعیل واقع در زرگنده مدفون شد.[37] یحیی دولتآبادی با طرفداری از تغییر خط فارسی به لاتین، آزادی بانوان،[38] جدایی دین از سیاست،[39] خارج کردن روحانیت از صحنه جامعه و سیاست،[40] به همراهی با سیاستهای انگلیس و رژیم رضاشاه پرداخت و مکرراً به تمجید و تجلیل از آن مبادرت ورزید.[41]