ابوالقاسم بلخی کعبی از بزرگان معتزلی، دارای تفکرات و اندیشههایی در حوزه کلام بوده است. برخی از آرا و اندیشه های ابوالقاسم بلخی را به صورت پراکنده از لابه لای آثار مولفان دیگر می توان به دست آورد و از آنجا که وی مدتی رئیس معتزله بغداد بوده است آراء او مورد نقد و نظر معتزلیان بصره نیز قرار گرفته است.[1]
کلام جلیل
کلام جلیل در علم کلام به آموزه هایی از اعتقادات گفته می شود که به نحوی به خداوند متعال مربوط شود.
توحید
توحید، اولین اصل از اصول خمسه معتزلی است که در ضمن آن مباحث مختلفی ارائه میشود. ابوالقاسم بلخی بر خلاف باور امامیه معرفت خداوند را بدیهی میداند.[2] او معتقد است آن چه بدیهی و ضروری به شمار میرود، استدلالی و نظری نمیشود و آن چه استدلالی و نظری است بدیهی نمیشود.[3]
بلخی بر خلاف معتزلیان بصره که معتقدند خداوند در دار دنیا بالضروره شناخته نمیشود میگوید که خداوند در همین دنیا به وسیله نشانههایش قابل شناخت است.[4]
درباره رویت خداوند باری نیز باید گفت که بزرگان امامیه آن را بر اساس عقل، روایات و اجماع، و برخلاف نظر اصحاب حدیث اهل سنت، آن را باطل می دانند.[5] ابوالقاسم بلخی نیز «رویت» را برای خداوند متعال به علم معنا میکند[6]. وی بر این باور است که خداوند نه خود را می بیند و نه غیر خود را، بلکه او علم به این امور دارد.[7]
او به مانند نظام (م. 221 یا 231 ق.) و استادش ابوالحسین خیاط (م. 300 ق.)[8] درباره «مرید» بودن خداوند بر این نظر است که این صفت برای خداوند مجازاً بکار میرود. زیرا خدا تا مادامی که علام الغیوب است «اراده» برایش معنا ندارد. « علم» و «قدرت» او کافی از «اراده» است.
درباره « اراده» این نکته را باید افزود که بلخی «اراده» را ناشی از ضعف علم میداند و چون علم خداوند کافی است از این رو نیازی به اراده ندارد. اما از آنجا که علم انسان ناقص است او «اراده» را برای انسان پذیرفته است.[9]
بلخی درباره «قدرت الهی» میگفت که قدرت خداوند بر مقدورات بندگان تعلق نمیگیرد؛ زیرا این مقدورات ممکن است طاعت یا معصیت یا کاری عبث باشد و تعلق قدرت خداوند به این امور محال است.[10]
عدل
عدل یکی دیگر اصول پذیرفته شده اهل اعتزال است. ابوالقاسم بلخی میگوید: عدل یعنی اینکه که علل و عوامل توفیق و هدایت میان همه مردم یکسان فراهم گردد و احتیاج بندگان به گونه مساوی برآورده شود.[11] او رفتار این چنین را حسن و نیکو و خلاف آن را قبیح و زشت معرفی میکند. بلخی، قبح قبیح را عقلی میداند[12] و بر خلاف بصریون که قبیح را در هر صورتی ظلم میداند قائل به نسبیت ظلم برای قبیح شده است.[13]
او مانند متکلمان امامیه[14] میگفت آفرینش مخصوص خداوند است و اطلاق «خلق» به بندگان صحیح نیست. اراده را مقدم بر فعل میدانست و بر خلاف عامه اهل سنت[15] تکلیف را برای بندگان، لازم بیان میکرد.[16]
بلخی بر آن نظر بود که بر خداوند جایز نیست بندگان را مجبور سازد و گمراه کند تا مستوجب دوزخ شوند. چرا که این امر بر خلاف عدل است. از این رو آیات متوّهم جبر را تاویل میکرد. مثلا در مورد آیه « ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم»[17] و مانند آن میگفت: مراد این است که حق تعالی لطفی را که موجب نزدیکی انسان به طاعت و دوری او از معصیت است از آنان منع میکند؛ زیرا میداند برایشان منفعتی ندارد و راه باطل خود را اختیار کردهاند و چون موفق به درک لطف الهی نمیشوند، مثل این است که خداوند بر دلهای آنان مهر زده است. زیرا قطع لطف مانع دخول ایمان به شمار میرود؛ همانگونه که بستن درب و قفل زدن بر آن مانع ورود به خانه است.[18]
وعد و وعید
ابوالقاسم بلخی همراه با عقیده مذهب امامیه[19] معتقد بود هر آنچه خداوند پاداش به بندگان میدهد به خاطر فضل است نه استحقاقی که بندگان دارند.[20] او میگوید از آنجا که خداوند نعمتهای فراوانی به انسانها ارزانی داشته آنها را مکلف به تکالیفی کرده است.
بلخی در تبیین بیشتر این موضوع مثالی را بیان می کند؛ اگر کسی طفلی را از کنار راه بردارد، تربیت کند و همه نوع وسائل راحتی و آرامش و صلاح او را آماده نماید، آنگاه وی را مکلف به انجام تکالیف مختصری کند نه تنها امری عادی است بلکه چنین تکلیفی با لطف او منافات ندارد. انجام دادن این تکلیف نیز موجب نمیشود که آن شخص از او درخواست پاداشی کند و استحقاق آن را داشته باشد. همین جریان درباره انسانها و خداوند وجود دارد. زیرا نعمتهای خداوند بسیار زیاد و از شمارش بیرون است. از طرفی انجام دستورهای الهی و اطاعت او در برابر الطافش چنان نیست که بنده مستحق دریافت پاداش باشد و حقی را برای خداوند ایجاد کند. در واقع این که خداوند در برابر عمل پاداش میدهد به خاطر صفت فضل است نه از باب استحقاق عبد.
بلخی بر خلاف عقیده امامیه[21] وعید (عذاب) را در گناه صغیره نمیداند اما اصرار بر گناه صغیره را منجر به گناه کبیره و مستحق وعید بیان میکند.[22]
او شفاعت روز قیامت را مخصوص مومنین و گناهکارانی که توبه کرده باشند میداند و اما مرتکبان کبیرهای که از عمل خود پشیمان نشدهاند را محرومان از شفاعت بر میشمرد.[23] این در حالی است که تقریبا امامیه بحث شفاعت را بدون چنین شرطی پذیرفته است.[24]
او بر خلاف اعتقاد امامیه، نکیر و منکر را به عنوان دو فرشته قبول ندارد و نکیر را همان فعل میداند که از کافر صادر شده و از فروع منکر به شمار میرود[25] و بر این باور است که انسان موقع احتضار میتواند ملائکه را ببیند.[26]
منزلة بین منزلتین
بلخی میگوید که اهل اعتزال در مرحله نخست به اعتقاد «منزلة بین المنزلتین» [یعنی اعتقاد به فاسق بودن شخصی که گناه کبیره انجام داده است. امری که معتزلیان آن را بین کفر و ایمان معنا میکردند.] شناخته میشوند.[27] ولی اندکی بعد اعتقاد به «عدل» و «توحید» پایه اصلی اعتزال را تشکیل داد. بعدها اعتقاد به « اصول خمسه» میتوانسته یک شخص را به طور کامل در سلک معتزله درآورد.
او جبری مسلکان و مشبّه [تشبیه کنندگان خداوند متعال] را کافر میداند که باید توبه داده شوند. بلخی، محدود کنندگان قدرت خدا را -که انجام ظلم از طرف خدا را منکرند- نیز کافر میدانست.[28] این در حالی بود که برخی از اندیشمندان امامیه انجام ظلم و فعل قبیح را برای خداوند متعال جایز نمیدانستند.[29]
امامت
ابوالقاسم بلخی نصب امام را بر پایه عقل و شرع واجب میداند؛ اگرچه با نص مستقیم از طرف خداوند نباشد. او نصب امام را مقتضی مصلحت دینی مردم بیان میکند.[30]
بلخی امامت در هر زمان را برای یک نفر واجب میداند و معتقد است اگر دوران امامت در یک زمان بین دو نفر صورت پذیرفت «قرعه» تعیین کنند امام است.[31] این نظر بلخی بر خلاف روایات متعدد و معتبر امامیه در تعیین امامت در خاندان اهل بیت پیامبر (ص) است؛ روایاتی که در متون متقدم امامیه در سدههای نخستین تشیع امامی نقل شده است.[32]
بلخی درباره حکم به فسق قاتلین عثمان توقف کرده[33] و علی بن ابی طالب(ع) را افضل از ابوبکر میداند.[34]
وی حدیث « علی مع الحق و الحق مع العلی یدور حیثما دار» را از اخبار صحیحه میداند. او ابوطالب، پدر علی(ع) را مسلمانی میداند که با ایمان از دنیا رفته است.[35]
امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر از دیگر اصول خمسه معتزلیان است که بلخی با پذیرفتن آن، حتی امر به مستحب را نیز واجب میداند.[36]
قرآن
بلخی، کلام خدا را حادث میداند. او درباره قرآن معتقد است پیامبر خدا(ص) پیش از آنکه از دنیا برود قرآن را جمع آوری نموده است. او منکر هر گونه زیاده و نقصانی در قرآن است و برای اثبات مدعای خود به آیاتی از قرآن استناد میکند.
بلخی بر این باور است که این باور که قرآن در زمان حیات رسول خدا(ص) گردآوری شده است. او میگوید چگونه ممکن است پیامبر(ص) مهمترین برهان صدق نبوت خود را پراکنده و آشفته رها کرده باشد. صدور چنین عملی از فردی عادی بعید به نظر میرسد تا چه رسد به رسول خدا(ص) که تمام رفتارش از آغاز تا پایان زندگی استوار و با برنامه بوده است.[37]